خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس
خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

تنهایی

زمستان را با اینکه بی تو بودم گذراندم سختی هایش را کشیدم فصل بهار اومده اما واسه من فصل غمه چون یاد تو رو تو ذهنم حک میکنه چون دلم پر از غمه دلم به شادی رو نمیاره فاصله رو ببین از جداییمون خوشحاله چون به دوستیمون حسادت میاره

غم نامه

کاش میشد بر بال ارزوها پرواز کر دوباره از اسمون به قعر ریا نگاه کرد کاش میشد دوباره به چشمهای تو نگاه کرد چشمهای که با دیدنش مرا بیتاب کرد چشمهای که پر از شوق بود قلب مرا پراز ریا کرد چشمایی که که خیلی قصه داشت کاش میشد دوباره نگاه کرد

بیکسی

از بیکسی مینویسم تا همه کسم باشی از غروب زندگی مینویسم تا طلوع لحظه هایم باشی در این دنیا که بی وفایی رسمه همیشه همدمم باشی روزگارتو با من بسازی هرچی عشق داری بهم به بازی اگه دلتنگ شم برام محبت بباری اگه بسازی با من دنیا رو غزل خون میکنم دل همیشه تنگمو چراغونی میکنم

خزان آرزو ها

آخرین برگ درخت آرزو هستم که امیدم رو به پایانه 

در جویبار زندگی جز سختی چیزی ندیده ام  

از همیشه تنها تر شدم باد سرد پاییز دلم را میلرزاند  

اما حسی بهم میگه بهار جاوید در راه است  

در آسمان ها عهدی بسته ام که تا اون نیاید نمیمیرم 

دیگر طاقت ندارم ای خزان بادت سرد است  

دارم آروم آروم میمیرم لحظه جدایی رو میبینم  

این بود قصه برگ تک درخت آرزو