خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس
خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

به خاطر تو.......

به خاطر روى زیبای تو بود که نگاهم به روى هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر وگرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق همه کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دل نشین تو بود که صدای مرغ عشق را فراموش کردم به خاطر خود تو بود که این ترانه رو نوشتم فقط به خاطر تو.............

چرا?????

چرا نگات بی حسه چرا دستات سرده چرا وقتی میبینمت خودمو گم میکنم چرا مثل همیشه گم نمیشم توی شهر دلت چرا خیلی وقته سنگ شده دلت چرا باور نداری اشکای کودکانه ام رو چرا با زخم زبون حالی میکنی این دل بی چاره ام رو اگه قسمت ما به هم رسیدن نبود پس چرا خدا نگاهتو از خاطرم نمیبره چرا اشتیاق من از هر زمونی بیشتره چرا بوی تنت هنوز توی خونه پیچیده چرا چشات توی خاطرم مونده چرا گرمی صدات هنوز توی گوشم مونده اااایییی........................ بسه دیگه نمیخوام بیشتر از این بسوزم نمیخوام دیگه بدونی از حال وروزم

بازدید همین جوری میره بالا ولی کسی نیست که کامنت بزاره

غربت من هرچی که هست از باتو بودن بهتره اخر خط زندگی این نفسای اخره وقتی دارم باهر نفس از این زمونه سیر میشم وقتی بایک زخم زبون ازین واین دلگیر میم این اخر راه دیگه باید که تنها بمیم تنها تو اوج غم تو غربت اروم بگیرم باید برم باید که بی تو بپرم اخ که چه سنگین میزنه این نفسای اخرم سکوت من نشانه رضایتم نیست میدونی گلایه هامو میتونی از توی چشمام بخونی بگو اخه جرمم چیه که باید این جوری بسوزم هیچی نگم داد نزنم لبامو رو هم بدوزم دربه در غزل فروش منم که گیتار میزنم باهر نگاه به عکست انگار من خودمو دار میزنم نفرین ادامه مطلب ...

دوباره

دوباره حس پاییز توی دلم جونه کرده دوباره کوله باری از غم توی دلم خونه کرده دوباره عشق خاموشش توی دلم شعله کرده خدا کمکم کن تا خاطره هاش رو فراموش کنم............