خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس
خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

تو هم

تو هم بزن دلمو بشکن تو هم تحقیرم کن این قدر تحقیر شدم که می خوام یه دل سیر گریه کنم خیلی نامرد بودی تو زود فراموشم کردی ولی من تا روزی که بمیرم به یادت هستم

رویشتی

له پاش ئه وی دلمت شکاند هاتوی نازم بده یته وه .ئه وفرمیسکه ی که پیت رشتم ئستایادی ئه که یته وه .چون بتوانم جاریکی تر ده رگاله روت بکه مه وه .به کام په یمان بروابکه م تاکودلمت بده مه وو

دوستت دارم

تا به کی در این پیله تنهایی به چشمانی فکر کنم که از آن من نیستن دیگر پوسیدم و آتش گرفتم و خاکستر شدم صبر و طاقتم سر آمد ولی باز هیچ نگفتم جرمم عاشقیست عاشقی چشمانت عاشقی تمام وجودت در طب لبانت روز و شب را با باران اشک گذران میکنم تو چگونه طاقت آوردی گل باران را در دلم برویانی چرا خواستی هر شبم بارانی شود نمی دانم چه بگویم چگونه طاقت بیاورم بی مهریت را دوستت دارم دوستت دارم و باز هم فریادکنان می گویم دوستت دارم و تاوان آن هر آنچه با شد خواهم داد

رویای با تو بودن

بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظهمن جاریست. باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن رویایی که دست من را به دستان گرم تومیرساند آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است. در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوامیکنند، گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده... و چه زیباست رویای با توبودن