خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس
خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

عشق برای بیان وضعیتی مبهم

تو سری خور- اثر : مریم سادات منصوری

      می کنم تنها از جاده عبور

           دور ماندند زمن آدم ها

                 سایه ای از سر دیوار گذشت

                      غمی افزود مرا بر غم ها...

بى تو

دنیای من شدی ان زمان که امدی چشمهایم پر شد از سایهی چشمهایت دستهایم گرم شد با گرمای دستهایت قلبم تند زد مثل موسیقی دلم شد دریا همه چیز زیبا شد دنیایم ویران شد حالا که رفتی چشمهایم خالی شدند دستهایم مثل زمستان شدند قلبم ایستاده است مثل مرگ دلم تنگ شده است همه چیز زشت شده است و من میمیرم بیتو........

نمی دانم چراااا رفتی

نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا!! شاید خطا کردم وتو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا تاکی?برای چه? ولی رفتی بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید وبعد از رفتنت رسم نوازش درغمی خاکستری گم شد وکبوتری که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد بعد از رفتنت اسمان چشمهایم خیس باران بود بعد از رفتنت تمام هستیم از دست خواهد رفت ومن بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد میدانم تو نام مرا از یاد خواهی برد ومن هنوز اشفته چشمان زیبای توام... ادامه مطلب ...