خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس
خزان آرزوها

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

دلم گرفته

ای خدا دلم خیلی گرفته دلم خیلی تنگه دلم گرفته ، دلم به اندازه ی غروب به اندازه ی تک درختی تو کویر گرفته دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پره و در ملکوت دور افق گم می شه به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ خدایا انگار غم واسه همیشه توی قلب من خونه کرده ای خدا می دونم بنده خوبی برات نبودم اما به کدوم گناه مجازات به این سختی رو واسم تعیین کردی خدایا منکه داشتم زندگیمو می کردم و با بدو خوبش می ساختم و کمبودهای زندگیم رو به پای بی لیاقتی خودم می ذاشتم و با جنبه های خوبش خودم و راضی می کردم. من که قانع بودم و ناشکری نکردم پس چرا این طوری شد چرا این اتفاقها افتاد چرا خدایا چرا چرا چرا؟؟؟؟؟؟؟

قبر

مرا در قبر سیاهی بگذارید تا همه بدانند در سیاهی ترین تاریکی ها جان باخته ام. هر گاه در جای قبر من تردید داشتید قطعه سنگی را از کوه بغلتانید هر جا آرام گرفت بدانید آنجا قبر من است. دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه خواستم نرسیدم. چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا آخرین لحظه چشم انتظار مانده ام. موهایم را پریشان بگذارید تا همه بدانند در این دنیا هیچ امید و آرزویی نداشتم. بوته گلی وحشی در تابوتم بگذارید تا به جای معشوقم همراهم باشد. تکه یخی روی قلبم بگذارید تا با تابش آفتاب،آب شود و به جای عزیزم برایم بگرید .

نیستی که ببینی....

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست ! چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست ! چگونه جای تو در جان زندگی سبز است ! *** هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین ٬ به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند. *** تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند ٬ تو را به نام صدا می کنند ! هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درخت ها ٬ لب حوض درون آینه ی پاک آب می نگرند. *** تو نیستی که ببینی ٬ چگونه پیچیده ست طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من تو نیستی که ببینی ٬ چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من *** چه نیمه شب ها ٬ کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر تو را ٬ چنان که دلم خواسته ست ٬ ساختهام ! چه نیمه شب ها - وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم هم زدنی میان آن همه صورت ٬ تو را شناخته ام ! *** به خواب می ماند٬ تنها ٬ به خواب می ماند چراغ ٬ آینه ٬ دیوار ٬ بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست ٬ از تو میگویم تو نیستی که ببینی ٬ چگونه از دیوار جواب می شنوم . *** تو نیستی که ببینی ٬ چگونه ٬ دور از تو به روی هر چه در ین خانه است غبار سربی اندوه ٬ بال گسترده ست تو نیستی که ببینی ٬ دل رمیده ی من به جز تو ٬ یاد همه چیز را رها کردهست .

حق من نیست

ثانیه به ثانیه تو ازم دور میشی....چرا خورشیدکه من داری کم نور میشی ثانیه به ثانیه لحظه های بی تپش...بزاراشکام بریزن دست رو گونه هام نکش این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست حق من نیست حق من نیست...حق من نیست حق من نیست

خدا کاری بکن این بار

دارم از غصه می میرم خدا ، کاری بکن این بار که دستای ضریفشرو ... تو دستام حس کنم یکبار خدا ... کاری بکن این بار خدای ، مهربون من زبونم ، بند اومد ... ای وای ، کجا رفت ، همزبون من !؟ خدا کاری بکن مُردم خدا... اونم دلش تنگه ! اگه می گه، مهم نیستم ! باحسش ، داره می جنگه ! اگه میگه تو فکرم نیست ! می خواد ، بیشتر پیشش باشم ! درسته ... اون ولم کرده ! دلیل اشک چشماشم ! خدا... کاری بکن اون رفت ! ازت می خوام که برگرده ... این بار، قدرش رو می دونم ! اگر چه ، اون ولم کرده ! خدا ... بگو که برگرده ... برگرده ! . خدا ... کاری بکن ، زودباش خدا ... ... اون دیگه تنها نیست ! خدا ، بهش بگو مُردم ... چرا عین خیالش نیست !؟ خدای ، مهربون من دلت میاد ، که تنهاشم ؟ بره عشقم ...! تک و تنهام ... تاکی ، دلواپسش باشم !؟ خدا ... کاری بکن ، زودباش خدا .. صبرم همین قد بود ! بگو : حرفاشو بخشیدم بگو : گنجایشم ، کم بود ! بکو : تقصیر من بوده ! بگو : حق داره ، می دونم ! بگو : به فکر جبرانه ! بگو : قدرش رو می دونم بگو : دیگه عرورش مُرد ! می خوام پیش تو برگرده بگو : سختی این، روزا بود اون رو، ازراه به در کرده ! خجالت می کشم از اون بگو :چیزی نگه اونم ! خدا... پادر میونی کن ! شاید از من خوشش اومد ...!