خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

دوستت دارم

تا به کی در این پیله تنهایی به چشمانی فکر کنم که از آن من نیستن دیگر پوسیدم و آتش گرفتم و خاکستر شدم صبر و طاقتم سر آمد ولی باز هیچ نگفتم جرمم عاشقیست عاشقی چشمانت عاشقی تمام وجودت در طب لبانت روز و شب را با باران اشک گذران میکنم تو چگونه طاقت آوردی گل باران را در دلم برویانی چرا خواستی هر شبم بارانی شود نمی دانم چه بگویم چگونه طاقت بیاورم بی مهریت را دوستت دارم دوستت دارم و باز هم فریادکنان می گویم دوستت دارم و تاوان آن هر آنچه با شد خواهم داد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد