بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظهمن جاریست.
باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم
تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم
و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن رویایی که دست من را به دستان گرم تومیرساند آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.
در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوامیکنند، گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده...
و چه زیباست رویای با توبودن
سلام . ممنونم که به وبلاگم سر زدی . توکلت به خدا باشه تو همه ی کارهات
موفق باشی .
مرسی ممنون که اومدی