خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

عادت کردم

دیگه عادت کردم چشم انتظارتپشت پنجره بسته بنشینم و چشم به دور دست بدوزم . دیگه برام عادت شده که تو فکرم به دنبال شی مبهمی بگردم . دیگه عادت شده در میان هزاران نفر به دنبال گم شده خودم بگردم و ..... باز هم نا کامی ... دیگه عادت شده خورشید هم طلوع کنه و چند ساعتی در آسمان بمونه و تو بازهم نیایی و او هم از غم نبودنت غروب کنه . دیگه برام عادت شده میان ابرها سیر کردن و به دنبال تو گشتن و باز هم ناکامی . دیگه ناکامی عادتم شده . دیگه جای خالیت پیش من هم به نبودنت عادت کرده . می دونم نبودن من هم برات عادتی شده ..... حکایت ما غصه ایست دشوار و وصف نا پذیر...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد