خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

دوباره می نویسم

باز از غم مینویسم ، از غم دلتنگی مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم. باز هم مینویسم از عشق تنها ،عشقی کهبا تو بود ، باز هم مینویسم از احساسی که من نسبت به تو بود . احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار . حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک. همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که ازدرون آن میتوان یک عالمه محبت و عشقدید . قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی . پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست . با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی . برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پارهکنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟ چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش . احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است . باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم. بازهم تنها آمد ، بازهم غم های تازه ، باز هم در کلبه ، این دفتر عشق تنها باز شود .

شبی که خاکم میکنن

شبی که خاکم می‏کنن بهش بگین اونم بیاد بگید که عاشق تو مرد از حرفای تو خوشش میاد بگید که اون خاکِ بابا غزل خون چشمای سیات شب و روزش سیاه شده با حسرت و داغ چشات با حسرت و داغ چشات... وقتی که تابوت منو، به روی دستا میبرین همراه این جنازه هم، یه عکسی از اون ببرین عکس اون و تابوت من روز وصال ما دوتا که زیر قبرستون بشه خونه‏ی عشق ما دوتا خونه‏ی عشق ما دوتا... بهش بگین سنگ‏دل و پست به آرزوهات رسیدی چرا رفتی از دلم؟ بعد یه عمری بریدی؟ بگید که عاشق چشات، طاقت نیاورد و برید بگید غمش یه قبری بود، که سینه‏ی منو درید که سینه‏ی منو درید... وقتی که خاکم می‏کنن، میخوام اونم اینجا باشه جشن وصال مادوتاست، هرچیزی روبه راه باشه... بهش بگید که عاشقت به خواری و عزا نشست الهی بشکنه دلش، که قلب من براش شکست... بهش بگید که شعر من، قصه‏ی مردن من ِ پرپر شده قلب و دلم، تقاص عاشق شدنه خدا بگیر تقاصمو از اون دو چشم سیاش زخمی بکن قلب اونُ،‌خودم میشم نمک براش... حالا که سنگ قبرمُ به روی سینم میذارین... برای من عکس اونُ به روی قلبم بذارین... شاید لااقل تنها عکسش کنارم موندنیشه میخوام یه شعری بگم که بدجوری خوندنی شه وقتی که یار من اومد، بر سر این مزار من بهش بگید یه لحظه ای، بخوابه در کنار من... میون زندگی من، همدم و غمخوار، گلم ازش بخواین حرف بزنه، با سنگ قلبدل من.

ماه من غصه نخور

ماه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن ماه من غصه نخور مثل ماها فراوونه خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه ماه من غصه نخور گریه پناه آدماست تر و تازه موندن گل ماله اشک شبنماس ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه اونی که غصه نداشته باشه ادم نمیشه ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مثل تو خیلیا با زخمای زندگی آشنان مثل تو ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه اونی که غصه نداشته باشه ادم نمیشه ماه من غصه نخور دنیا رو بسپار به خدا هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا