خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

حسرت روزای با تو بودن

وقتی که چشمان تورا میبینم درد و اندوه خود را فراموش میکنم و چون ترا میبوسم حس میکنم که به کلی شفا یافته ام اگر سر خود را به سینه ی تو بگذارم نشاطی آسمانی بر فراز سرم پرواز میکند با این همه اگر بگویی ترا دوست دارم خواهم گریست
نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
وبلاگ قشنگی داری
مخصوصا پست حسرت ...
بیا به وبلاگ منم سربزن!
موفق باشی

سلام نظر لطفتونه مرسی که سر زدید سر فرست سر میزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد