خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

نیستی که ببینی....

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست ! چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست ! چگونه جای تو در جان زندگی سبز است ! *** هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین ٬ به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند. *** تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند ٬ تو را به نام صدا می کنند ! هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درخت ها ٬ لب حوض درون آینه ی پاک آب می نگرند. *** تو نیستی که ببینی ٬ چگونه پیچیده ست طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من تو نیستی که ببینی ٬ چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من *** چه نیمه شب ها ٬ کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر تو را ٬ چنان که دلم خواسته ست ٬ ساختهام ! چه نیمه شب ها - وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم هم زدنی میان آن همه صورت ٬ تو را شناخته ام ! *** به خواب می ماند٬ تنها ٬ به خواب می ماند چراغ ٬ آینه ٬ دیوار ٬ بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست ٬ از تو میگویم تو نیستی که ببینی ٬ چگونه از دیوار جواب می شنوم . *** تو نیستی که ببینی ٬ چگونه ٬ دور از تو به روی هر چه در ین خانه است غبار سربی اندوه ٬ بال گسترده ست تو نیستی که ببینی ٬ دل رمیده ی من به جز تو ٬ یاد همه چیز را رها کردهست .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد