دارم از غصه می میرم
خدا ، کاری بکن این بار
که دستای ضریفشرو ...
تو دستام حس کنم یکبار
خدا ...
کاری بکن این بار
خدای ، مهربون من
زبونم ، بند اومد ...
ای وای ، کجا رفت ، همزبون من !؟
خدا کاری بکن مُردم
خدا...
اونم دلش تنگه !
اگه می گه، مهم نیستم !
باحسش ، داره می جنگه !
اگه میگه تو فکرم نیست !
می خواد ، بیشتر پیشش باشم !
درسته ...
اون ولم کرده !
دلیل اشک چشماشم !
خدا...
کاری بکن اون رفت !
ازت می خوام که برگرده ...
این بار، قدرش رو می دونم !
اگر چه ، اون ولم کرده !
خدا ...
بگو که برگرده
... برگرده !
.
خدا ...
کاری بکن ، زودباش
خدا ...
... اون دیگه تنها نیست !
خدا ، بهش بگو مُردم
... چرا عین خیالش نیست !؟
خدای ، مهربون من
دلت میاد ، که تنهاشم ؟
بره عشقم ...!
تک و تنهام ...
تاکی ، دلواپسش باشم !؟
خدا ...
کاری بکن ، زودباش
خدا ..
صبرم همین قد بود !
بگو : حرفاشو بخشیدم
بگو : گنجایشم ، کم بود !
بکو : تقصیر من بوده !
بگو : حق داره ، می دونم !
بگو : به فکر جبرانه !
بگو : قدرش رو می دونم
بگو : دیگه عرورش مُرد !
می خوام پیش تو برگرده
بگو : سختی این، روزا بود
اون رو، ازراه به در کرده !
خجالت می کشم از اون
بگو :چیزی نگه اونم !
خدا...
پادر میونی کن !
شاید از من خوشش اومد ...!