خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خدا کاری بکن این بار

دارم از غصه می میرم خدا ، کاری بکن این بار که دستای ضریفشرو ... تو دستام حس کنم یکبار خدا ... کاری بکن این بار خدای ، مهربون من زبونم ، بند اومد ... ای وای ، کجا رفت ، همزبون من !؟ خدا کاری بکن مُردم خدا... اونم دلش تنگه ! اگه می گه، مهم نیستم ! باحسش ، داره می جنگه ! اگه میگه تو فکرم نیست ! می خواد ، بیشتر پیشش باشم ! درسته ... اون ولم کرده ! دلیل اشک چشماشم ! خدا... کاری بکن اون رفت ! ازت می خوام که برگرده ... این بار، قدرش رو می دونم ! اگر چه ، اون ولم کرده ! خدا ... بگو که برگرده ... برگرده ! . خدا ... کاری بکن ، زودباش خدا ... ... اون دیگه تنها نیست ! خدا ، بهش بگو مُردم ... چرا عین خیالش نیست !؟ خدای ، مهربون من دلت میاد ، که تنهاشم ؟ بره عشقم ...! تک و تنهام ... تاکی ، دلواپسش باشم !؟ خدا ... کاری بکن ، زودباش خدا .. صبرم همین قد بود ! بگو : حرفاشو بخشیدم بگو : گنجایشم ، کم بود ! بکو : تقصیر من بوده ! بگو : حق داره ، می دونم ! بگو : به فکر جبرانه ! بگو : قدرش رو می دونم بگو : دیگه عرورش مُرد ! می خوام پیش تو برگرده بگو : سختی این، روزا بود اون رو، ازراه به در کرده ! خجالت می کشم از اون بگو :چیزی نگه اونم ! خدا... پادر میونی کن ! شاید از من خوشش اومد ...!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد