برای خوبیهایت
برای د ستانت
و نگاهی که مالا مال از احساس است
برای ساد گی هایت
و لبخند مهربانت
که پر از محبت است
برای چشمانت
صدایت
نه خودت
برای شنید نت، افکارت آسمان
که بی تو کم رنگ است
باور کن
دلم تنگ است
باز هم عطر گلهای تنهایی به مشامم رسید و قاصد کهای سپید از من دور شدند
و به سرزمینی کوچ کردند که گلهای باغش بوی تنهای ندهند . دلواپسی در وجودم
رخنه کرده و در دلم محبوس شده ، می دانی ، دلواپسی حس غریبی است که قلب پر
درد را پژمرده می کند . می خواهم با سایه تنهایی در خیابان قلبم قدم بزنم و پیاده رو
خیالم رو با اشک چشمانم خیس کنم و ازلابه لای احساس قلبم تو را بخوانم و بگویم
دلواپسم . دلواپس تو ...
برای دید نت که بیایی و ضرباهنگ دلمرا آرام تر کنی و با یک نگاه شمع وجودم را
روشن کنی . بیایی و با یک تبسم امید خفته در قلبم را بیدار سازی و سیاهی زندگی ام
را با سپیدی قد مهایت روشن کنی. باور کن در دیدار آینه هم خیال تو ، از سیاهی چشمانم
سو سو می زند. باز هم امیدوارم به خاطر اشکهای زلالی که به دور از کینه مهمان گونه
هایم شده مرا دریابی...
با این حس غریبانه دلم که تا اوج تا بی نهایت دلواپس توست ، دلواپس تو...