خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

نمی دانم چراااا رفتی

نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا!! شاید خطا کردم وتو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا تاکی?برای چه? ولی رفتی بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید وبعد از رفتنت رسم نوازش درغمی خاکستری گم شد وکبوتری که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد بعد از رفتنت اسمان چشمهایم خیس باران بود بعد از رفتنت تمام هستیم از دست خواهد رفت ومن بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد میدانم تو نام مرا از یاد خواهی برد ومن هنوز اشفته چشمان زیبای توام...برگرد میدانم که تو هیچ وقت بر نمیگردی ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدونه پاسخ وسردست ومن در اوج پاییزی ترین و ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر * * * * *** * * * * * * * * نمیدانم چرا!!!! شاید به رسم عادت پروانگیمان برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم
نظرات 1 + ارسال نظر
تسنیم جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد انچنان دشوار نیست

ممنون از شعر خوبتون و ممنون از حضورتون
موفق باشید دکتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد