خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

با لبی خاموش صدایت میکنم تا بدانی دوست دارم با فریادی پر از سکوت میخوانمت تا بدانی دوست دارم با عشقی پر از خروش میخوانمت تا بدانی دوست دارم بدان در عشقت بارها در خزان افتاده ام غنچه بهاری بهار امده فقط تو را کم دارد اگر بدانی بهار بدونه تو رنگ وبویی نداره می امدی بدونه بهونه اخرین حرفمو میزنم به یاد اون روزها میای پیشم دوبا ره اخه دلم بیقراره
نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام.مطالب زیبایی دارین.ولی نشون از یه گذشته ی مبهم دارن.میتونم بپرسم چرا؟عاشقین؟

سلام.اره من گذشته خیل سختی رو داشتم. اره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد