خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزوها

عشق تو خوابی بودو بس نقش سرابی بودو بس

خزان آرزو ها

آخرین برگ درخت آرزو هستم که امیدم رو به پایانه 

در جویبار زندگی جز سختی چیزی ندیده ام  

از همیشه تنها تر شدم باد سرد پاییز دلم را میلرزاند  

اما حسی بهم میگه بهار جاوید در راه است  

در آسمان ها عهدی بسته ام که تا اون نیاید نمیمیرم 

دیگر طاقت ندارم ای خزان بادت سرد است  

دارم آروم آروم میمیرم لحظه جدایی رو میبینم  

این بود قصه برگ تک درخت آرزو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد